ماه شوم_قسمت سی و سه

عشق یک خون آشام

یک نفس خون آشام ....

با خودم فکر کردم نکند من هم به گرگ تبدیل شده باشم و این ها

یک نقشه ای برای از هم پاشیدن خانواده ام بوده باشد!ولی نه احساس میکردم

که از گرگ کمی کوچک تر هستم صدای آن آواز درون گوش هایم میپیچید و پاهایم را بی اختیار

به سرعت حرکت میکردند!کمی به آن طرف این طرف پریدم تا به دریاچه ی ممنوعه رسیدم زنی

که تمام وجودش از آب بود به آرامی آن آواز را زمزمه میکرد،دوباره آن گرمای وحشتناک

تمام وجودم را فرا گرفت آز درد ناله ای سر دادم!صدای فریادم باعث شد زنه دریایی برگرده

و به من که در حال تغیر بودم نگاه کنه احساس میکردم چشمانش به تمام وجودم نفوذ کرده است

!آهنگ را از سر گرفت و هر لحظه گرمای بدن منم بیشر میشد و دوباره نور سفید تمام وجودم را

گرفت و من دوباره یک انسان بودم،زن نگاهی سرد کرد ولی لبخندی بر روی لبانش آمد گفت:پس بالاخره آمدی،

هیچ وقت فکر نمیکردم از نزدیک ببینمت!ابروهایم در هم رفت منظورش چه بود؟

چه جوری با آن کلمات و آواز عجیب من را به این جا رسانده بود؟ادامه داد:من میتونم

ذهن تازه کارت را بخوانم خیلی سوال داری درست است هامرا؟!ابرو هایم بیشتر در هم رفت گفتم:ولی

من هامرا نیستم فکر کنم اشتباه گرفتید!لبانش کش آمد و گفت:تو هنوز از ماهیتت

خبر نداری در صورتی که فردا آغاز زندگی جدیدت خواهد بود!یعنی باید همه این ها را از اول

برایت توضیع دهم!چطور است از زندگی اصلیت شروع کنیم!

گفتم:می خواهم بشنوم!گفت:البته یک شبانه روز واقعا برای این همه پیز که یاد بگیری کم است

ولی باز هم از زندگی بهتر است این طوری هیچ وقت به خودت شک نمیکنی!

سرم را تکان دادم!گفت:در روستایی دختری به دنیا آمد که مانند بقیه نبود،

در همان بدوی تولد موهای بلند مشکی داشت و چشمانش نقره ای بود و مانند ماه درخشان بود،و

این چیز ها فقط تنها فرقش نبود او دختر جادو گر بزرگ شهر بود همزمان با او دختری در همان روستا در خانواده ی

پرواز به دنیا آمد که به شدت زیبا بود و چهره اش مانند خورشید میدرخشید گذشت گذشت

که بالاخره این دو دختر همدیگر را دیدند دختر پرواز که تا به حال کسی را به زیبایی خودش ندیده کمی در  شوک فرو رفت

ولی دخترک جادو با رفتار دوستانه سریعا با دختر دوست شد و چون آن دو تا به شدت به هم شبیه بودند

کم کم از یک دوستی معمولی گذاشتند و مانند خواهر برای یکدیگر بودند بیشتر وقت هایشان را با هم میگزراندند،

هر روز در دشت بهشت بر روی زمین دراز میکشیدند و با هم حرف میزدند،کم کم دخترک جادو گر که دیگر شانزده ساله شده

بود حس های بدی دریافت میکرد و میدانست می خواهد اتفاقی بد بیفتد و مثل همیشه

همه ی این ها را به دختر پرواز گفت !پرواز سعی کرد که آرامش کنند در حالی که

تمام مدت ذهن خودش بیشتر از همه درگیر بود!شب یلدا فرا رسید شبی که هر دو دختر متولد

شده بودند همه ی مردم در شهر خوش حال بودند و به مراسم میپرداختند دو دختر هم در کنار مردم بودند،

تا یک دفعه پدر دختر جادو گر آمد قیافه ی سرد جادو گر همه را ترسانده بود دستش را به سمت مرکز شهر برد

و در آن جا آتشی بر پا شد و دختر پرواز را به سمت به آتش کشید و او را نفرین کرد  که فکر کنم

آن نفرین را میدانی بعد از آن اتفاق دختر جادو به سرعت با گریه به طرف پدرش حرکت کرد،

پدرش به وسط جنگل رسید و ایستاد و به دخترش که با گریه به او نگاه میکرد خیره شد!

دخترک داد زد:چرا این کاری را کردی آخه؟اون از خواهر هم برایم گذشته بود!

ادامه دارد


نظرات شما عزیزان:

♥miss.tiffany♥
ساعت17:08---31 خرداد 1395

کاینـات هـرگـز به اگــر و امـاهــا پـاسخ نـمی دهــد
سلطان بـایــد هـا بـاشیـد نـه بنـده شایــدهــا
وبت عالیه مخصوصا قالبش به منم سربزنیا منتظرم
پاسخ: ممنون که نظر گذاشتی حتما سر میزنم: )


ღ❤cute girl❤ღ
ساعت17:22---5 ارديبهشت 1395
عالی به منم سربزن منتظرم
پاسخ: حتما :-)


...
ساعت19:12---9 اسفند 1393
واااااااو چه جالب شده
مرسی عزیزم
پاسخ:خوش حالم که خوشت اومد خواهش ^__^


Vampire Girl
ساعت22:29---7 اسفند 1393
وحشتناكه.من از مرگ توي آتيش متنفرم. خيلي وحشتناكه تجربش نكردم ولي وقتي كه حتي وقتي با يه گرماي عادي كنار نميام قطعا با آتيشم كنار نميام.
راستي يه خرده قاطي كردم. آتريسا دختر پرواز هست يا نيست؟
پاسخ: هستش آتریسا دختره پروازه


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: ماه شوم,
نوشته شده درپنج شنبه 7 اسفند 1393ساعت 20:50توسطaytena|


آخرين مطالب

Design By : Rihanna